یادداشت 280 مامانی برای بهداد
** شکوفه ی بهار نارنجم ** 795 . سه شنبه : صبحانت رو دادم و رفتم آرایشگاه ... یکساعتی کارم طول کشید .. اومدم ناهار پختم و خوردیم و ساعت 3 بود که من و شما رفتیم خونه مامان بزرگ .. خاله 1 و دختراش و خاله 3 و دخترش هم بودن ... یه کم بزن و بکوب کردیم تا بقول مامان بزرگ کمرمون گرم بشه !!!!!!!! بعدش دختر خاله رفت آرایشگاه و منم کمک خاله کردم تا به کاراش برسه ... شما هم که با دختر خاله 3 سرگرم بودی و سراغ من نمیومدی ... این بازی کردنات با دختر خاله حسابی گرسنت میکنه ... برات غذا کشیدم و خوردی و دوباره رفتی سراغ بدو بدو ... غروب هم حیاط رو ریسه کشیدیم ... چقدر خوبه که همیشه حرف شادی و عروسی باشه ... ساعت 9 بود که همراه دخترخاله و ش...
نویسنده :
نانا
23:59